امروزه کوتاه

ساخت وبلاگ
برعکس دیروز که پراز حرف و هیجان بود امروز حرفه خاصی نیست .....

دیشب نزدیکای 4 صبح سطح سرمی ادرنالین م عادی شد! بعدش هم صبح تا 10 و نیم اینا خوابیدم

اما از صبح کار خاصی نکردم!

یک عالمه کار ریخته رو سرم ! کارایی مث خوندن کتاب اصول جراحی ... نوشتن مقاله!!!! خیلی مهمه

تمرینای زبان .....

کاری هم نکردم

کیمیا داره بافتنی می بافه منم رفتم به مامان گفتم ازش یاد گرفتم اما حوصله نکردم ببافم فقط دارم فکرمیکنم مثلا بافتنی رو ببریم دانشکده بین کلاس ها ببافیم .... :دی خیلی خنده دار و سوژه س

فکنم دیگه باید رابطه مونو علنی کنیم :))))))

برا هم داریم شال می بافیم! اخه مدش کردن دخترا واسه دوست پسراشون می بافن...!!!!

به جز یاد گرفتن بافتنی و کنار گذاشتن کتاب های جراحی کاری دیگه نکردم...!

عصری رفتیم اون حیاط! خونه فضاش دپرس و اینا بود....

گفتن DIC کرده اقاجون.... بعد گفتن نه نکرده! اگه کرده بود ، خیلی زود می مرد! مام فکرکردیم شده دیگه اومدم دیدم خاک برسرم اینا تمام تدارکاتشون اماده س عموجلال اینام با بچه هاشون دارن میان!

اما من یک دونه م مانتوی مشکی ندارم ! اخه مانتو مشکی مو با روسری و کت قرمز بردم سنندج بپوشم که اونجام نپوشیدمش! چون سر قرار نرفتم که!

درکل کاش نمیره تا من برم و بیام ... لااقل لباسامو بیارم .... لااقل کلاسام شروع شه....

این ترم شروعش خودش دیر بود .... اینجوری م بشه باید دیرتر هم رفت ...

حس بدی هم هست برا شروع ترم!

اقاجون درسه من براش مهم بود .... و هربار می پرسید ....

میخوام خوشحالش کنم ....:) بتونم موفق باشم و خوب .....

نمیخوام گریه ی اطرافیانمو ببینم ... تاحالا ندیدم اینجور شرایطی رو خیلی سخته....

میخواستم امشب واسش قرآن بخونم ... احتمالا بخونم ....

فعلا برم یه دوستی منتظرمه بحرفیم .... :) دوسته جدیدم سمپادی یه ....

 

روزهای رنگی من...
ما را در سایت روزهای رنگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mycolordaysssa بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 10:00