make some solutions 2

ساخت وبلاگ

دیشب یه بنده خدایی که هیچوقت نیومده تو زندگیم بهم گفت خودخواه! منم تایید کردم!

نمیدونم خودخواهی خوبه یا نه! اما حس میکنم برا خودم اهمیت قائلم قبل از هرچیز و هرکسی

حتی قبل از کسی که اونهمه عاشقش بودم ... یعنی به خاطر خود خواهیام و چیزایی که ازشون نگذشتم اونو از دست دادم! نمیدونم اون میگفت اشتباه میکنی اینجوری رفتار میکنی! اما من اخه یه رفتار درست و عدم لجبازی م ازاون ندیدم! خودشم لج میکنه منم لج میکنم من درمورد درست و غلط بودن کارمون حرفی نمیزنم ! فقط میگم اگه میدونستم درستش چیه درموردت زودتر تصمیم میگرفتم! میدونم تو به من حس داری! من برا حست احترام قائلم اما حس میکنم یه وقتایی فقط احترام قائل بودن کافی نیست اونم برای یه همچین حسی ببخشید که من نمیتونم به تو چیزیو بدم که لیاقتشو داری ... ولی این دلیل نمیشه بخوای منو تحقیر کنی!

تاالان ازت ننوشتم چون سعی میکنم درموردت فکرنکنم .... چون خودتم یه جورایی اینجوری خواستی که تو زندگیم نباشی و هیچکسی حتی یک کلمه ندونه! و من گاهی به دیگران فکرمیکنم و واکنش هاشون و میگم اگه این رابطه باشه چقدر قضاوت درموردش میشه .... نمیخوام قضاوت بشم نمیخوام درمورد خودم حرف و حدیث بشنوم .... وقتی اینارو نمیخوام یه ترسی بهم میگه اینکارو نکن ! به نظر من رابطه باید انقدر سریع شروع شه که درمورد ایناش فکرنکنی! یاکه انقدر ازش مطمئن باشی که اینارو به جون بخری و برات مهم نباشه

باتو نمیشه حرف زد فکرشو میکنم اگه اینارو بشنوی هزار بار مقایسه خواهی کرد  و بحث به اونجا میرسه که مث دیشب قهر میکنیم و من میگم که ازت ناراحتم و توام میگی منم ناراحتم و هرکی حق رو به خودش میده! شاید توام به اندازه ی من خودخواهی ....! نمیدونم! اصن نباید به این موضوع فکرکنم اونم سه روز به امتحانم باید برم سوالا رو سه دور بخونم نه به این رابطه ای که هیچوقت شروع نشده و توام خودت خیلی تمایل نشون ندادی تقصیرا رو انداختی پای من من معتقدم که اگه میخواستی شروع شه خودت یک مدت کوتاه میومدی اره خودت! توکه ادعای عاشقی میکردی ! من راستشو بخوای هنوز مطمئن نیستم بخوام باتو حتی حرفم بزنم من هنوز اون لعنتی رو دوستش دارم .... هنوز با خاطره هاش زندگی میکنم ... هرروز دلم براش تنگ میشه و میام اینجا چند خط مینویسم .... مینویسم و اون نمیدونه ... بدونه هم شاید باور نکنه یا اهمیت نده .... نمیدونم اما من بخاطر اونم از اهمیت دادن به خودم کوتاه نیومدم! مغرور نیستم مهربونم بودم براش هرکاری کردم و خودشم میدونست چقدر برام ارزش داره اما نتونستم یا نخواستم از خودم و خواسته هام و آزادی هام حتی یک لحظه م بگذرم ..... من هنوز درگیر اونم اخرین چیزی که ازش میدونم اینه که چندروزه جوابمو نداده و من امیدوارم دل تنگم بشه .... شاید دل تنگم نشه هیچوقت یا که یه روزی خیلی دیر دل تنگم بشه .... نمیدونم .....

اما میدونم این حرفا همه شون تورو ناراحت میکنه .... و این منم! منه ناراحت کننده من که هنوز تو فکرشم .... من معتقدم که اگه منو دوست داشتی منو باهمین اشکالاتم و همین حال الانم می پذیرفتی! شایدم واسه همین کوتاه نیومدم از اهمیت دادن به خودم!

چرا سانسورت نمیکنم و درموردت مینویسم چون حس نوشتنم مث قبل قوی شده و این یعنی کمی تنهام! اما خوبه که برا خودم وقت دارم ! اینجای تنهایی رو دوست دارم !

و دلیل دومه از تو نوشتن کامنتیه که تو پستم گذاشته میشه چون بایکی اشنا نشدم و چقدر با لحن حرفهای تو همخوانی داره ....

نمیخوام بااین لحن هیچکس باهام حرف بزنه! من اولین چیزی که میخوام احترامه! حتی احترام به فرار کردنم! این فرار کردنا دل شکستن نیست ! نمیخوام چیزی شروع شه ....

دیشبم نوشتم یادته اون که رفت من چقدر تنها و بی کس شدم توکه بیای و بری بدتراز این میشم نمیتونم خودمو تو اون حال یه بار دیگه ببینم تو دوست داری این بلارو سرم بیاری ؟ یادته میگفتی اون نباید اینکارو میکرد !؟ خودت چرا میخوای اینکارو کنی !؟ تازه نمیدونم چرا تو این مورد به اون حق میدم و به تو نه! حس میکنم تو فقط میخوای تجربه کنی ولی اون واسم یه دوست خوب بود کم کم! اون برام بیشتراز اینها معنا داشت و نمیدونم چرا وقتی میگی موقت و میگی میخوای بیای فقط یه مدت باز انتظار داری من بگم باشه بیا هروقت اومدی بیا هروقتم خواستی برو اینجا هتل نیست ! نمیتونم بگم !

بیخیال ! حرف من و تو بی فایده س ! شاید اینم یه دلیله واسه سانسور کردنت ....!

درضمن آزمون جامع پررنگ تراز اینه که بخوام تورو بولد کنم ...

خداکنه این آزمون به خیر و خوشی تموم شه ....

روزا دیر میگذرن و دارم درس میخونم .... یه جورایی م خودمم انگار نمیخوام زود بگذره ... یاد جمله های مشاور کنکورم میفتم هروقت نگران شدی بدون بعداز این اتفاق یک تولده و منتظر یک تولد باش درست مثل یک مادر که قبل از بدنیا اومدن بچه ش نگرانی داره و بعداز این نگرانی یک تولده و بدون این نگرانی خوبه و باید باشه .....

نتیجه ی این نگرانی فقط دست تو ست خدای مهربونم ... میدونم خدا با ماست و آرامشی که دارم از همین بودنه خداست .... خدایا شکرت ببخشید که گاهی گله مند میشم ....

 

روزهای رنگی من...
ما را در سایت روزهای رنگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mycolordaysssa بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 11:09